آراد نفسمآراد نفسم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
آیدا نازنینم آیدا نازنینم ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

تمام زندگی مامان و بابا

پسر کوچولوی من

روز به روز دوست داشتنی تر و شیطون تر میشی و چیزای را خودت دوست داری انجام میدی میگم آراد چشمت کو فقط نگام میکنی و میگم زبونت کو سریع زبونت را میاری بیرون مرتب تلویزیون را خاموش میکنی و بابا جون بهت اخم میکنه و شما اصلا نگاش نمیکنی میگه آراد و شما انگار نه انگار و خودت را لوس میکنی این کار را فاطمه کوچولو یادت داده وقت خداحافظی هم میگم آرادخان دست بده و شما یه لبخند ناز میکنی و دستت را به طرف مقابل میدی ماشاله خجالتی هم نیستی و با همه به زبان خودت صحبت میکنی ولی با بعضها بیشتر ارتباط برقرار میکنی به همه میگی بابا دیروز جلوی خاله جان و میگی بابا ... بابا خاله جان میگه جانم  و شما شروع میکنی به زبان خودت به صحبت و تکان دادن دس...
25 بهمن 1391

الفبایی برای زندگی

الفبای زندگی الف : اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها ب : بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم پ : پویایی برای پیوستن به خروش حیات ت : تدبیر برای دیدن افق فرداها ث : ثبات برای ایستادن در برابر بازدارنده ها ج : جسارت برای ادامه زیستن چ : چاره اندیشی برای یافتن راهی در گرداب اشتباه ح : حق شناسی برای تزکیه نفس خ : خودداری برای تمرین استقامت د : دوراندیشی برای تحول تاریخ ذ : ذکر گویی برای اخلاص عمل ر : رضایت مندی برای احساس شعف ز : زیزکی برای مغتنم شمردن فرصتها ژ : ژرف بینی برای شکافتن عمق دردها س : سخاوت برای گشایش کارها ش : شایستگی برای لبریز شدن در اوج ص : صداقت برای بقای دوست...
25 بهمن 1391

روش زندگی

نفسم روزی این وب را ساختم برای ثبت خاطراتت و بزرگ شدنت بود الان تصمیم گرفتم علاوه بر ثبت خاطراتت به استفاده بهتر کنم و اون برای روانت , ذهنت و تکاملت باشه هر چه بزرگتر شوی مراقبت و نگهداری جسمی ات کمتر میشه ولی مراقبتهای دیگه اضافه میشه و یه زمان میرسه که دیگه اجتماع تو را بعنوان یک فرد کامل میدونه و یک مسیر که پیش رو داری دوست دارم وقتی بزرگ میشی و پا به عرصه دیگه زندگی میگذاری اینقدر خودساخته باشی که همیشه راه توی مسیرت را که پراز ناهمواری است را تبدیل به یه مسیر پر از لذت و تجربه کنی اینقدر محکم باشی که هیچ چیز نارحتت نکنه و این مسیر را ابتدا با من و بابات می پیمایی و راه را که یاد گرفتی خودت میمانی و در بقیه مسیر برای خود همراهی ...
24 بهمن 1391

ادامه مریضی

تمام دغدغه زندگیم شده مریضی عزیزم فعلاً باید از مریضهات بنویسم خاطرات کودکیت و لحظه شیرین لبخندت همه با سرفه های مکررت برام تلخ میشه یکشنبه عصر خاله جان زنگ زد و گفت من فردا برای نهار فاطمه سوپ قلم گذاشتم برای آراد کوچولو هم میارم من هم خوشحال و برای نهارت چیزی آماده نکردم ولی روز دوشنبه وقتی از سرکار آمدم و خوشحال از تعطیلی فردا چون میلاد پیامبر اکرم بود. دیدم به به آراد خان عطسه همراه با آبریزش بینی و قرمزی دور چشم است بعد از تلفن به خونه مامان بزرگ که آراد چی خورده؟ و چه کار کرده ؟ زنگ زدم خونه خاله جان م و پرسیدم توی سوپها چی کردی ؟ بله توی سوپ دارچین بود و خاله حواسش به حساسیت تو نبود و من هم اصلا فکرش را ن...
15 بهمن 1391

15 ماهگی

 ماهگی   چه زود میگذره تمام گلهای دنیا تقدیم تو باد زیباترین گل من عزیز دلم دیشب 15 ماهت تموم میشه و حسابی بازیگوش شدی. شنبه شب بابا بهت یاد داد که دست بدی و شما خوشحال یکبار به من و یکبار به بابا دست میدادی و ذوق میکردی و مدام از کنار تلویزیون هم رد میشدی و دکمه خاموشی را میزدی و میخندیدی هر کار میکنی میخوای عکس العمل ما را هم ببینی من هم به بابا نباید نزدیک بشم  یکبار برای اینکه عکس العمل تو را ببینم رفتم کنار یابای اول آمدی موهایم را کشیدی و بعد دو تا مشت زدی توی صورتم باهات قهر کردم فقط نگام کردی  عشق بابای , خوش بحال بابا  دیروز هم گذاشتمت پیش مامان بزرگ و رفتم شنا خیلی خوش نگذشت...
9 بهمن 1391

پسر نازم

همیشه در پناه قران باشی و هیچوقت مریضی سراغت نیاد این عکسا نشون میده که چه سرفه های میزدی تمام صورتت قرمز میشه و زیر چشات هم قرمز میشه عزیز دلم مامان هم ناراحته . ولی چه کنم    پسر گلم روز به روز شیرین تر و بامزه تر میشی اینم بازی با دستمال کلینکس و عواقبش بذار امتحان کنم نه خوشمزه نیست. مامان پس چرا همیشه غافل کنم میکنی تو دهنت قربون دنودنای قشنگت برم این کلاه تقریباً همیشه سرت هست و جوراب هم برات میپوشم از بس سرما میخوری میگم بدنت گرم تر باشه نگاه چه لاغر شدی با این مریضهای پی در پی این هم دندونای پایین . فدای پسر شش مروارید بشم بهم علامت میدی طرف آ...
4 بهمن 1391
1